جدول جو
جدول جو

معنی او تال - جستجوی لغت در جدول جو

او تال
آبدار، پرآب، میوه ی آب، نگهبان آب، غرق در آب، آبدار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوکتای
تصویر اوکتای
(پسرانه)
اکتای
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اوستام
تصویر اوستام
ستام، اعتماد، برای مثال به افزای خوانند او را به نام / هم از نام و کردار و هم اوستام (ابوشکور- مجمع الفرس - اوستام)، معتمد، معتبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوستاخ
تصویر اوستاخ
گستاخ، دلیر، بی پروا، بی ترس، برای مثال روی صحرا هست هموار و فراخ / هر قدم دامی ست کم ران اوستاخ (مولوی - ۳۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوستاد
تصویر اوستاد
استاد، آنکه علم یا هنری را به دیگران تعلیم می دهد، آموزگار، آموزنده، دانا و توانا در علم یا هنری، معلم عالی رتبۀ دانشگاه، بالاتر از دانشیار، سرکارگر یا کارفرما در کارگاه صنعتی، رئیس در برخی از بازی های کودکان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ قِ)
مرکب از ’ال’ حرف تعریف عربی و قتال مصدر قاتل بمعنی جنگ کردن، و مراد فراخواندن و تشویق بجنگ است. رجوع به قتال شود:
درع حکمت پوشم و بی ترس گویم القتال
خوان فکرت سازم و بی بخل گویم الصلا.
خاقانی، شدت و سختی. (منتهی الارب). در اقرب الموارد به این معنی بصورت جمع آمده است، یقال: لقی منه الألاقی، و لقی الاقی من شر - انتهی
لغت نامه دهخدا
گستاخ، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
استام، یراق زین و لگام اسب، (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا) :
چون برآهختی ز تن شرم ای پسر
یافتی دیبا واسب و اوستام،
ناصرخسرو،
لغت نامه دهخدا
آستانۀ درخانه، (ناظم الاطباء)، آستانه، (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
در حال اوفتادن، (شرفنامۀ منیری) :
خاک جهان ز اشک عدوی تو گل شده ست
زان دولت تو آمده خیزان و اوفتان،
کمال سپاهانی (شرفنامه)،
- اوفتان خیزان، اوفتان و خیزان، در حالت افتادن و برخاستن:
بیامد اوفتان خیزان برمن
چنان مرغی که باشد نیم بسمل،
منوچهری،
خوناب جگر ز دیده ریزان
چون بخت خود اوفتان و خیزان،
نظامی،
بر سر خاک اوفتان خیزان ز جور آسمان
از تظلم خاک هم بر آسمان خواهم فشاند،
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 597)،
پروانه ام اوفتان و خیزان
یک بار بسوز و وارهانم،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اُ)
به محاوره و لغت خوارزم، تاجر و سوداگر. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کشتۀ عشق یا جن گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وفعل آن مجهول بکار رود. (منتهی الارب). کشتن عشق و یا پری کسی را. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) ، بهم سوگند خوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
(عَ نُ / نِ / نَ)
گوش نهادن بر راز قوم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِتْ)
سخت کشیده شدن تلاق.
لغت نامه دهخدا
(گَ)
یکی بعد دیگری برآمدن قوم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بریده شدن. (تاج المصادر بیهقی). بریده گردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). انقطاع. (از اقرب الموارد). انبتل انبتالاً، بریده گردید. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ قِ)
رفیقه یا قتیله دختر نوفل بن اسد. مطابق بعضی از روایات از زنان دانشمند دورۀ جاهلیت بوده است. رجوع به ریحانه الادب ج 6 ص 231 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان دارای 417 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، میوجات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اورتاغ
تصویر اورتاغ
تاجر بازرگان، شریک انباز مصاحب. بنگرید به ارتاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوستاد
تصویر اوستاد
استاد یا اوستاد صفا. مرد کامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مو تاب
تصویر مو تاب
کسی که ریسمان مویین تابد
فرهنگ لغت هوشیار
آتش کاو آهنین محش محشه سیخی که در تون حمام و تنور نانوایی بکار میرود کفچه آتشدان چمچه کمچه آتش کش بیلچه خاک انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انعتال
تصویر انعتال
سخت کشیدگی، بر نخاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفتال
تصویر انفتال
تافتگی باز گشتن باز ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انکتال
تصویر انکتال
گذشتن رفتن با شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوستاخ
تصویر اوستاخ
گستاخ دلیر بی پروا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورتاق
تصویر اورتاق
تاجر بازرگان، شریک انباز مصاحب. بنگرید به ارتاغ
فرهنگ لغت هوشیار
جنگ، (جنگ را باش خ) از تو آواز القتال رسد و زعد بانگ الامان باشد، (وحشی بافقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتتال
تصویر اقتتال
جنگیدن کشت و کشتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوستام
تصویر اوستام
زین و یراق اسب، استام
فرهنگ فارسی معین
تاووسک، پرنده ی تالابی بسیار زیبا
فرهنگ گویش مازندرانی
چاله ی آب، گودال آب، روستایی از دهستان بهرستاق آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
جوی آب
فرهنگ گویش مازندرانی
آب بردگی خاک کوه در اثر سیلاب
فرهنگ گویش مازندرانی
خیس و آب گرفته
فرهنگ گویش مازندرانی